، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

سیزده بدر و....

دختر مامان  دوشنبه 11 فروردین ساعت یک رفتیم خونه مامان بزرگ و چهار نفری راه افتادیم رفتیم زیراب خونه عمه سهیلا هوا بارونی و تمیز بود تو هم حسابی بازی کردی البته بیشتر از همه ایدا و ایسا دختر عمه هاتو تحویل می گرفتی سیزده بدر هم رفتیم اطراف خونشون که اسمش بازم یادم رفت خیییییییلی قشنگ بود خانواده شوهر ایسا جون هم بودن خیلی زحمت کشیدن ناهار هم جوجه و کباب خوردیم عکساشو بعدا میذارم راستی یه عروسک خوشگل هم آیدا جون عیدی بهت کادو داد و ایساجون هم بهت عیدی داد    
16 فروردين 1393

عید امد و عید امد

چند روزه که وبلاگ دختر گلمو بروز نکردم عید من و تو و بابایی اولین سال با تو بودن رو تجربه کردیم سفره انداختیمو توهی  می خواستی اونا رو برداری امسال بیرجند نرفتیم چون مامان بزرگ می خواست بیاد با دایی جون که کسنل شد و قرار شد ما اردیبهشت بریم بعد سال تحویل لباس نو رو پوشوندیم و رفتیم خونه مامان بزرگ فردا روز اول عید هم رفتیم شهریار خونه دختر عمه های بابایی پنج شنبه  هم عموی بابایی اومد خونه مامان بزرگ و ما هم ناهار دعوت بودیم7 فروردین   اگه برف و بارون نیاد هم قرار بریم شمال خونه عمه جون
9 فروردين 1393

عروسی

پنج شنبه من و تو بابایی رفتیم عروسی دوست بابایی (آقا امیر) خیلی خوش گذشت تازه اهنگ می زدن توهم خودتو تکون می دادی و مثلا می رقصیدی فدات بشم من هر چی پیراهن مجلسی تنت می کردم برات کوچیک بود چقده خانوم شدیییییییییییییییییییییییی
11 اسفند 1392

سرما خوردگی دوباره

داشتی خوب می شدی که یه دفعه پنج شنه صبح که از بهداشت برای قد و وزن رفته بودیم دیدم باز تب داری عصر بابابایی بردیمت دکتر گفت گلوت عفونت داره دلم برات می سوزه     صبح که بردمت بهداشت گفت نه کیلو و ششصد هستی که سید برای لباست کم می کنه می شه 9300 گفت وزنت خیلی بالاست بهت کمتر شیربدیم  
3 اسفند 1392