، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

هفته ای پر از تفریح

دوشنبه پنجم خرداد= من  تو و بابایی رفتیم خونه آقاامیر دوست بابایی شام دعوت بودیم اخه فردا مبعث هست و تعطیله ارتین با دیدن تو گریه می کرد اون دوسالشه و تو کار خودتو ادامه می دادی انگار نه انگار چهارشنبه من و مامان آرتین و خاله مریم (اون یکی خانوم دوست بابایی)رفتیم خرید مانتو و تو بابابایی خونه بودی که متاسفانه من چیزی نپسندیدم و فقط برای تو کفش خوشگل خریدم لیمویی با پاپیون مشکی پنج شنبه  من و تو رفتیم خونه خاله حمیده - خاله زهرا و بچه هاش  هم بودن . ناهار آبگوشت خوردیم و  خاله حمیده کاپ کیک های خوشمزه پخته بود راستی نی نی خاله حمیده دو هفته دیگه دنیا میاد هوراااااااااااااااااااااااااااااا عصر با هم ...
10 خرداد 1393

سرما خوردگی سوین

داشتیم از بیرجند می اومدیم تهران من تو راه سرما خوردم یکشنبه مامان بزرگ زنگید و خبر اینکه سوین خانوم تب دارن رو گفتن خیلی نگران شدم عصر بابایی بردیمت دکتر گفت خدا رو شکر گلوت چرک نکرده و ملتهبه  قد 79 سانت وزن 10 و دویست دیروز خونه موندم و ازت مراقبت کردم اخه مامان بزرگ هم نوبت چشم پزشکی داشتن بهتر شده بودی خدا رو شکر  
30 ارديبهشت 1393

سفر با سوین

جمعه نوزده اردیبشهت نود و سه  من و تو و بابایی ساعت چهار صبح رفتیم بیرجند خونه مامان من عصر رسیدیم خیلی خسته شده بودی دایی یونس و مامان بزرگ با دیدنت کلی ذوق کردن که چقد خانوم شدی از همون روز شیطنت هات شروع شد دو شنبه رفتیم قاین خونه خاله سمانه و ستایش دختر خاله سمانه باهات حسابی بازی کرد عصر رفتیم خونه ناهید از دوستای مجردیم با پسرش پارسا بازی کردی و همه جا رو بهم ریختی و تازه بهت صد تومن کادو داد دستش درد نکنه شام رفتیم خونه دایی ابی  و شب همونجا خوابیدیم و بهشون زحمت دادیم صبح از همونجا رفتیم مناوند  سرخاک بابای من چقده عمرا زود می گذره چهار سال از مرگ بابای عزیزم گذشته خدای من حیف ش...
30 ارديبهشت 1393

اولین قدم های دخترگلم

امروز سوین جونم ده ماهش تموم میشه دیروز که رفتیم از خونه مامان بزرگ بیاریمش چند قدم راه رفت چقدر عمرا زود می گذره خدایا شکرت بابت سلامتیش عمه سولماز هم بهت دو تا عروسک و یه دست لباس کادو داد البته چند روز قبل هم دو دست لباس برات خریده بود دستش درد نکنه
14 ارديبهشت 1393

مهمونی های دختر خوشگلم

روز چهارشنبه 27 فروردین شام خونه خاله زهرا دعوت بودیم اونجا کلی با دختر خاله هات فاطمه و فایزه و سید محمد پسر خالت بازی کردی ساعت 12 شب برگشیتم   پنج شنبه شب هم شام دوستایی بابایی عمو حامد وخاله مریم و عمو امیر و خاله لاله   آرتین جون گل پسرشون دعوت بودن خونمون من هم سوفله سبزیجات با زرشک پلو با مرغ درستیدم     دیروزظهر (جمعه 29 فروردین 93) هم خونه عموی بابایی کرج رفتیم خیلی خوش گذشت  
30 فروردين 1393

کارهای جدید سوین

فوت می کنه تا چتری های موهاش رو هوا برقصن و کلی ذوق می کنه می رقصه نشسته و ایستاده با موزیک و بدون موزیک از لای در  ورودی به زور می خواد بیرونو ببیته  و نامفهوم صحبت می کنه فک می کنه باباش الان میاد پاشو می ذاره رو گوشی تلفن تا قدش بلند بشه و بتونه از روی مبل چیزی رو برداره ...
23 فروردين 1393

ایستادن سوین خانوم

       از هفت ماهگی شروع به چهار دست و پا رفتن کردی  الانم یه هفته ای هست که می ایستی و زود می افتی   هر چی می گذره مدت زمانی  که وایمیستی بیشتر میشه جدیدا وقتی بلند میشی دست هم زنی خیییییییییییییییییییلی عاشقت هستم      
19 فروردين 1393

سرماخوردگی دخترم

دوشنبه که تو رو از خونه مامان بزرگ اوردیم آب مماخت اویزون بود و تو سرما خورده بودی   پنجشنبه شب تب کردی اساسی نتونستی بخوابی پا می شدی دست می زدی صبح جمعه بردیمت با بابایی دکتر گفت گلوت عفونت کردی و بهت یه عالمه شربت داد الهی من بمیرم که دخترم هیچیش نشه  
19 فروردين 1393

دخترم خانوم شده

دیروز بردم چکاب 10 کیلو شده بودی قدت 75 سانت تازه دکتر وزیری گفت تو قدت اندازه بچه های یکساله هست و سه ماه جلوتری همه چیز نرمال و خوب بود خدارو شکرررررررررررررررررررررررر
17 فروردين 1393