، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

تولد سه سالگی سوین

چهارشنبه عصر 23/4/95)عمه سهیلاو  مامان بزرگ و ... رو شام دعوت کردیم و دنبال تو هم نرفتیم تا وقتی بیای سورپرایز شی مرخصی گرفتم زودتر رفتم خونه دیشب قورمه سبزی گذاشته بودم و آمادبه بود  رفتم  لیوان و بشقاب و ریسه تولدت مبارک کیتی و کلاه و شمع  خریدم خونه سالاد سیب زمینی و ژله گذاشتم بابایی هم رفت میوه خرید و دو تا مرغ بریون و کیک مینیون مامان بزرگ نیومد خیلی خوش گذشت اینم عکساش پنج شنبه هم خاله ها اومدن  قرار شد دو هفته دیگه خونه خاله حمیده برای تو و نیلوفر وی نیروانا جشن تولد بگیریم ...
26 تير 1395

سفر به بیرجند

16 تیر ماه من و تو  و بابایی رفتیم بیرجند سه شنبه عصر چهارشنبه خیلی دیر رسیدیم عید فطر اونجا بودیم پنج شنبه همگی به اتفاق دایی و یونس و زن دایی و خاله سمانه و همو و ستایش و مادر جون رفتیم مناوند سر خاک بابای من جمعه ناهار رفتیم خونه  دایی یونس زن دایی زحمت کشیده بود قورمه سبزی و یک ژله بسیار زیبا رنگین کمان شنبه ناهار خونه خاله سمانه قیمه و ژله فرفری زیبا یکشنبه صبح هم اومدیم تهران ...
26 تير 1395

تولدت مبارک عزیزم

تولدت مبارک میوه دلم قشنگم  خوبم مهربونم خیلی دوست دارم فردا میریم بیرجند و تو خیلی ذوق داری الهی برات بمیرم .تنها خوبیهای دنیا رو برای تو می خوام وقتی از بیرجند برگشتیم  برات تولد میگیریم  
14 تير 1395

پارک جوانمردان

پنج شنبه صبح بیست و هشتم آبان ماه نود و چهار  خاله حمیده و نیلوفر و نیروانا اومدن دنبالمون  و رفتیم پارک جوانمردان  خیلی خوش گذشت  خاله حمیده کلی از شماها عکس انداخت که بعدا می ذارم  ناهار خوردیم و ساعت پنج ما رو ارودن خونه  به گربه ها غذا می دادی و داد می زدی بیاین پیشم میخوام قلقلکتون بدم 
30 آبان 1394

عروسی دختر عمه

جمعه صبح رفتیم عروسی آیسا جون دخترعمت شمال  یه لباس  خوشگل سفید سرمه ای برات خریده بودم با کفشای سفید  17 مردادماه  خیلی خوش گذشت طبق معمول حسابی رقصیدی  کلمات جدیدت : مامان لباسایی که عمه برام از توکیه= ترکیه رو خریده بیار بپوشم خراب میشه  رو یخچال باباش یادداشت گذاشت بود که دوستون دارم  میگه مامان چی نوشته  میگم نوشته سوین دوست دارم  باباش اومد میگه چی نوشته میگه  سوین حکیمی زنوز دوست دارم در حالیکه که ما اصلا بهش نگفته بودم
25 مهر 1394

عروسی و مسافرت

چهارشنبه شب 25 شهریور عقد کنون فاطمه سادات دختر خالت بود البته مراسم دو هفته قبل مربوطه به بله برونش بود . مادر جون و دایی جواد و خانوم و بچه هاش هم از مشهود و بیرجند اومده بودن خلاصه اون شب اینقدر شیطونی کردی که همه کلافه بودن خییییییییییییییییییییییییییییییلی همه رو خسته کردی آخر شب همه اومدن خونه ما و پنج شنبه ناهار هم خاله حمیده اینا اومدن خونه ما عصر همه رفتن خونه خاله زهرا و شب من و تو خونه خاله حمیده رفتیم  صبح زود با خانواده خاله حمیده و دایی جواد اینا رفتیم قم  طبق معمول باز شیطونی  آخر شب ما رو آرودن خونه و خودشون رفتن خونه خاله حمیده 
28 شهريور 1394

من کــــــنارت هستم

گـــــاهی دل آدم چه ســـــاده گرم می شود به یک دلخــــوشی کوچـــــک به یک احوالپرسی ساده به یک دلــــداری کوتاه به یک " تکان سر " یعنی تو را می فــــــهمم  به یک گــــوش دادن خالی ، بدون داوری ! به یک هـــمراهی شدن کوچک حتی به یک هــــــمراهی کردن ممـــــتد آرام به یک پرسش : " روزگـــــــارت چگونه است ؟ " به یک دعوت کوچــــک به صرف یک فنــــــجان چای ! به یک وقت گذاشتن برای تــــو به شنیدن یک " من کــــــنارت هستم " به یک هــــدیه ی بی مناسبت  به یک " دوســـتت دارم " بی دلیل  به یک غافلـــــگیری ، به یک خوشـــــحال کردن کوچک  به یک نــــ...
24 شهريور 1394

زیادی خوب بودن خوب نیست

      زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی میشوی مثل شیشه ای تمیز کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند همه به جای شیشه ، منظره ی بیرون را میبینند ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد همه آنرا میبینند همه سعی میکنند تمیزش کنند زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی شکننده تر میشوی با هر قدرناشناسی دلت ترک بر میدارد میشکند تکه های شکسته را در دستانت میگیری نگاه میکنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت میکنند آنوقت کافیست کمی بد شوی همه گمان میکنند زیادی بدی &nbs...
8 شهريور 1394

عقد کنون دختر خاله

چهارشنبه  چهار شهریور عقد کنون فاطمه سادات دختر خاله بزرگت بود امیدوارم خوشبخت بشن  نمی تونستم ببرمت  تو خونه مامان بزرگ مونی   و وقتی مراسم تموم شد من دایی یونس و خانومش اومدیم دنبالت و از خونه مامان بزرگ رفتیم خونه خودمون  دایی یونس و خانومش تا جمعه عصر خونمون بودن بعدش هم باهاشون رفتیم پارک آب و آتش و پل طبیعیت  هر چی بگم این چند روزاذیتشون کردی نگم بهتره خیلی شرمندشون شدم  ...
8 شهريور 1394